شب يلدا + عكس
پنج شنبه 30 آذر 1391. امروز صبح بيرون بوديم. يه سري كار بانكي داشتيم و يكم خريد خونه. هوا هم خيلي گرم بود. ا ز مدتها قبل تو فكرم بود كه براي نارون جشن شب يلداي سه نفره بگيرم. ولي بخاطر مشغله هاي زياد نتونستم فكرم و عملي كنم. جشن گرفتن وقت ميخواد. حداقلش اينه كه بايد وقت داشته باشي بري خريد كني. اونم شب يلدا كه خريداي خاص خودش و ميخواد. صبح كه بيرون بوديم يكم آجيل خريدم. قصد داشتم عصر هم كيك درست كنم. واسه نارون يه جشن ساده بگيرم. البته اسمشو نميشد جشن گذاشت. عصر حدوداي ساعت 5 بود كه دوست بابايي زنگ زد گفت با هم بريم بيرون. نارون داشت تي وي نگاه ميكرد و منم تو آشپزخونه مشغول كيك درست كردن بودم. ...
نویسنده :
مامان
0:10