ناروننارون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نارون عزيزم

شب يلدا + عكس

پنج شنبه 30 آذر 1391.  امروز صبح بيرون بوديم. يه سري كار بانكي داشتيم و يكم خريد خونه. هوا هم خيلي گرم بود. ا ز مدتها قبل تو فكرم بود كه براي نارون جشن شب يلداي سه نفره بگيرم. ولي بخاطر مشغله هاي زياد نتونستم فكرم و عملي كنم. جشن گرفتن وقت ميخواد. حداقلش اينه كه بايد وقت داشته باشي بري خريد كني. اونم شب يلدا كه خريداي خاص خودش و ميخواد. صبح كه بيرون بوديم يكم آجيل خريدم. قصد داشتم عصر هم كيك درست كنم. واسه نارون يه جشن ساده بگيرم. البته اسمشو نميشد جشن گذاشت.  عصر حدوداي ساعت 5 بود كه دوست بابايي زنگ زد گفت با هم بريم بيرون. نارون داشت تي وي نگاه ميكرد و منم تو آشپزخونه مشغول كيك درست كردن بودم. ...
18 اسفند 1391

یادداشت جمعه 4 اسفند 1391

سلام ماماني   . صبح سه شنبه اول اسفند برديمت واسه واكسن. ولي گفتن واكسيناسيون روزاي دوشنبه و چهارشنبه انجام ميشه . هيچي ديگه اون روز نتونستيم واكسنتو بزنيم. ولي قد و وزن و انجام دادن. قد: 83 سانت وزن:‌12450 گرم دور سر: 47 فرداش كه چهارشنبه بود صبح قبل ازينكه ببرمت  مركز بهداشت گفتن واكسن نداريم و دوشنبه بياريد نيني تونو. حالا تا دوشنبه صبر ميكنم ببينم چي ميشه. شايدم مجبور شيم واكسنتو بريم كرج بزنيم. همون چهارشنبه بردمت مهد كودك. صبح حدوداي ساعت 9 و نيم بود كه با هم ماشين گرفتيم و رفتيم. شرايط ما رو قبول نكردن. آخه من ميخواستم همونجا پيش شما باشم و باهم برگرديم خونه. ازونجا با هم پياده رفتيم...
9 اسفند 1391

واكسن 18 ماهگي

امروز سه شنبه 9 اسفنده. صبح هنوز ساعت 8 نشده بود كه زنگ زدم مركز بهداشت ببينم واكسن دارن يا نه. خوشبختانه داشتن و من و شما زود لباش پوشيديم زنگ زديم آژانش ماشين فرستاد و رفتيم واكسن زديم. ماماني شما اونجا خيلي جيغ كشيدي و گريه كردي. خوب حق هم داشتي. دو تا واكسن زدي . يكي تو دستت يكي هم تو پات. اگه منم بودم بيشتر ازينا گريه ميكردم. ساعت 8:30 شده بود كه رسيديم خونه. انگار نه انگار كه واكسن زدي. همش بدو بدو ميكردي. يه لحظه شك كردم گفتم نكنه اشتباهي يه واكسن ديگه زده باشن. حدوداي ساعت 11:30 بود كه كم كم دردات شروع شد. بزور تونستم ارومت كنم ماماني. قطره استامينوفن هم وسط گريه هات ريختم تو دهنت. حدوداي 12:30 بود كه خوابت ...
9 اسفند 1391
1